محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

مجتبی ومحمد رضا ومهدیار خوشگل های مامان

سلمونی رفتن پسرها

سلام دیروز بچه ها را به سلمونی بردم اقای سلمونی بعد از اینکه نگاهی به بچه ها انداخت گفت کوچکه میشینه ومن هم بعد ازکمی تردید گفتم ایشالله ومهدیار جون خیلی روسفیدم کرد تکون نخورد وگاهی شونه را ور میداشت موهاشو شونه میکردواقا محمدرضا ومهدیار هم به ترتیب کارهاشون را انجام دادند چند روزی نیستیم داریم میریم امام رضا بعضی شبها توخونمون بابام به مادرم میگه میخوام برم امام رضا  بخدا دلم تنگه دیگه بابام به مادرم  میگه امام رضا مریضها را شفا میده    دوای درد مردمو از طرف خدا میده اگه لایق باشم نائب ازیاره همه دوستای مهربون ازجمله مامان ایلیا جون و باران مهربون ونایسل جون ومامان خوب امیر علی وامیرحسین وبهار مهربون&nb...
23 خرداد 1391

شیرین کاری بابای بچه ها

سلام برای دنیایت چنان باش که تا ابد زنده ای وبرای اخرتت چنان باش که فردا می میری      حضرت علی  ع مطلبی که میخوام بنویسم راجع به دیشب که به اصرار محمدرضا به شهربازی واقع در خیایابان ابشار رفتیم محمدرضا ومجتبی چند تا بازی سوار شدند وخیلی خوشحال بودند ومهدیار هم بغل مجتبی سوار هواپیمایی شدند که میرفت بالا دوباره برمیگشت پایین هم لب بر میچید وهم کنجکاو بود ببینه چه خبره یه منظره جالبی بود ولی سوار بشقاب پرنده نشدندچون مجتبی مثل من کمی از ارتفاع واهمه داره ولی بابای بچه ها قبول نکرد بامحمدرضا سوار بشقاب پرنده شدند سوار شدن همان وپیاده شدن باحالی که حالش خیلی بد بود خیلی ترسیده بودم که تو این شهر غریب چکار ک...
21 خرداد 1391

روز پدر

میخواستم برای پدرم هدیه ای بخرم گل گفت مرا برای بابای مهربانت بگیر ماه گفت مرا در فکر فرو رفتم ناگهان صدایی شنیدم این صدا صدای قلبم بود که گفت مرا برای بابای مهربانت پیشکش کن ...
17 خرداد 1391

بدون عنوان

چون بید خم شو وچون بلوط مقاومت کن سلام  پس از چند روز وقفه دوباره توانستم امروز بنویسم چقدر زود روزهای خدا می رند محمد رضا در حال نقاشی کردن ومهدیار داره شیر میخوره ومجتبی هم پس از تموم شدن درس ومدرسه  هنوز هیچ کلاسی ننوشته وفعلا فقط تصمیم میگیره  امروز مهدیار شیطون از تخت افتاده ودماغش کمی  کبود شده ومحمدضا هم یه ساعت بنتن خریده ومیگه حالا وقت  قهرمان بازی ...
17 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام امروز تولد امام جواد ع است اینروز عزیز را به همه مسلمانان جهان تبریک عرض میکنم چون این چندروز  مسافرت هستیم پیشاپیشتولد مولای متقیان امام علی ع و روز پدر را به همه پدرهای مهربون دنیا تبریک عرض میکنم به پدر مهربون مجتبی ومحمدرضا ومهدیار که قبل از خورشید قدمهای پر صلابتش زمین رااز خواب ناز بیدار میکند وبا ماه مهربون مهربونتر از همیشه به خانه برمیگردد تبریک میگویم پدری که پندهایش دلنشین برای مجتبی وقصه هایش زیبا برای محمد رضا ولبخندش شیزین برای مهدیار است امیدوارم گرمی وجودش همواره گر مابخش زندگیمان باشد ...
11 خرداد 1391

محمد رضا عزیز خونه

وقتی انسان یک دوست واقعی دارد که خودش هم یک دوست واقعی باشد امرسون محمدرضا جان وقتی از دستش عصبانی میشم میگه مامان دوستت دارم وانقدر میگه تا کلافه بشم وتا بهش نگم من هم دوستت دارم ول کن نیست وزمانی که برای مهدیار اقا شعر ایستا را میخوانم میگه کفش اسکلت من را بیارید ومیپوشه ومیگه برای من هم شعر ایستا را بخونید (محمدرضا به اسکیت اسکلت میگه)  و خدا راشکر دستشویی رفتن را یاد گرفته و وقتی هم دستشویی میره میگه مهدیار که نمیتونه دستشویی بره ...
9 خرداد 1391

فضولی های مهدیار خان

برای کسی که اهسته وپیوسته راه میرود هیچ راهی دور نیست لابرویر سلام  میخوام در مورد مهدیار که خیلی فضول شده بنویسم اقا مهدیار کمی  میایسته وشعر ایستا که براش میخوانم کله ودست وپایش را تکون میده ومیرقصه وتاگمش میکنم یا داخل حمومه یا زیر میز چند روز پیش هم از میز جلوی کتابخونه بالا رفته بودو کتاب مطالعه میفرمود ...
9 خرداد 1391