سلمونی رفتن پسرها
سلام دیروز بچه ها را به سلمونی بردم اقای سلمونی بعد از اینکه نگاهی به بچه ها انداخت گفت کوچکه میشینه ومن هم بعد ازکمی تردید گفتم ایشالله ومهدیار جون خیلی روسفیدم کرد تکون نخورد وگاهی شونه را ور میداشت موهاشو شونه میکردواقا محمدرضا ومهدیار هم به ترتیب کارهاشون را انجام دادند چند روزی نیستیم داریم میریم امام رضا بعضی شبها توخونمون بابام به مادرم میگه میخوام برم امام رضا بخدا دلم تنگه دیگه بابام به مادرم میگه امام رضا مریضها را شفا میده دوای درد مردمو از طرف خدا میده اگه لایق باشم نائب ازیاره همه دوستای مهربون ازجمله مامان ایلیا جون و باران مهربون ونایسل جون ومامان خوب امیر علی وامیرحسین وبهار مهربون&nb...
نویسنده :
سعیده
8:58